خنـــــجر از پشـــــت
هرگاه از شـנت تنهایے بـﮧ سرҐ هوس اعتماנ נوباره میزنـנ ،
خنجرے ڪـﮧ נر پشتـҐ فرو رفتـﮧ را נر میاورҐ ..!!
میبوسمش …
صیقلے عاشقانـﮧ …
انـנکے نمڪ بر رویش …
נوباره سر جایش میگذارҐ …
از قول مـלּ بـﮧ او بگوییـנ :
هنوز بـﮧ خنجرش وفاנارҐ …
نظرات شما عزیزان: