این قصه زیبا نیست !
من در این صفحه
تو و او در آن صفحه
من از این قصه دلم می گیرد
بیا از این کتاب فرار کنیم
برویم به یک قصه خوب
آنجایی که همه صفحه هایش پر از من و توست
آنجا که من تظاهر می کنم برایم مهم نیستی
و تو لبخند می زنی
و من و مخاطب می فهمیم
که تو دوستم داری و می دانی که من هم ...
اصلن برویم به آن بخش
که من برایت شعر می خوانم
و تو محو تماشایم می شوی
شعرم که تمام شد،برایم کف میزنی
ومثل همیشه می خوانی :
صدای تو را دوست دارم ...
.
.
.
و آخرین جمله کتاب این است :
و آنها سالیان سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند . . .
* باز هم آورده اند که :
شما یادتون نمیاد !
یه زمانی دلش برام تنگ می شد !!!
نظرات شما عزیزان: